نویسنده ای که فکر شخصی نداشته باشد، دیکته نویس می شود. به سفارش این و خواهش آن می نویسد. قلم به دست دارد، امّا گوش به دستور. با قلم خود می نویسد، ولی از قلم خود نمی نویسد. خود فکر نمی کند، بلکه با مغز دیگران فکر می کند. خود انتخاب نمی کند، بلکه در پی منتخب می رود.
باری، دیکته نویس یعنی به میل یا فرمودۀ دیگری نوشتن. ممکن است این دیگری، صالح باشد و تقاضایش نیز صواب؛ امّا نویسنده ای که بدون تمایل شخصی به تقاضای او گردن نهد، دیکته نویس است. به دیگر گفته، دیکته نویسِ درست نیز دیکته نویس است. و درست یا نادرست عنوانش را تغییر نمی دهد.
دیکته نویس، نویسنده ای است لا بشرط. شرطی ندارد که از چه و چگونه بنویسد، بلکه فقط می نویسد؛ از دین، تاریخ، سیاست، اخلاق و هرچه بخواهند و بتواند. ممکن است خوب هم بنویسد، ولی خودش نمی گزیند. همان گونه که دانش آموزان دیکتۀ خوب هم می نویسند، دانشوران نیز دیکتۀ خوب می توانند نوشت.
دیکته نویس قلم را می چرخاند، امّا بواقع نویسنده کسی دیگر است. او را نویسا می توان خواند، و آن دیگری را نویسنده.
محمد اسفندیاری، برگرفته از کتاب «اخلاق نگارش»