آن مقدار که به کنش های جوارحی ما مسلمانان و بهطور خاص ما شیعیان برمی گردد، زیست مؤمنانه، مساوی سنت های فقهی و عبادی است؛ یعنی پارهای از مناسک عبادی و سنت های فقهی که به کنش های ما (اعم از کنش های عبادی و غیرعبادی، مانند معاملات) صورت و سامان دینی می دهد؛ یعنی یا توجیه دینی برای ما فراهم می کند یا راهنمایی می کند یا با احکام تکلیفی و وضعی روشن میکند که ما چه باید بکنیم و درباره موضوعات مختلف چه حکمی باید بدهیم. بنابراین فقه در اینجا نقش کانونی پیدا میکند و هر چند سنت های مناسکی و عبادی ما همه لزوماً در درون فقه، سامان نمی یابد اما بخش مهمی از آن معطوف به همین بخش عبادی (مانند نماز، روزه و احکام آنها) است که شامل رابطه بین خدا و خلق و مباحث میان مؤمنان می شود. باید ببینیم که در اینجا و بنابر زیست مؤمنانه به همین معنای اول (باورهایی که به پارهای از افعال جوارحی و جوانحی ضمیمه میشوند و فقه، متکفل ساماندهی آنها است) با چه مشکلاتی روبرو هستیم.
اگر تصور کنیم فقه بهمعنای متعارف در میان ما وجود نداشت، یا ما بهعنوان مؤمنان و کسانی که نگران زیست مؤمنانه هستیم، به سنت فقهی در همه زمینه های عبادی و غیرعبادی دسترسی نداشته باشیم، بلاتکلیفی ما صرفاً معرفتی نیست، بلکه بلافاصله احساس میکنیم که چیزی از زیست ایمانی ما و از تکلیفی که بر گردن ما است کسر شده و مؤمن بودن و نجات ما بهعنوان مؤمن، اولاً مشروط به این است که به این احکام واقف باشیم و ثانیاً قربة الی الله به آنها عمل کنیم. در این نقطه، در جهان جدید با چه مشکلاتی مواجه میشویم؟
سرّ این رابطه که به آن رابطه «تقلید» گفته میشود و در حوزه فقه سامان می یابد چیست؟ سرّش این است که باید بتوانید به طریقیت تقلید اعتماد داشته باشید؛ یعنی احراز کنید تکلیفی را که خداوند بر شما قرار داده، از راه تقلید و به شما عرضه میشود، کشف و سپس به آن عمل می کنید. پس مرجع تقلید شما با «استفراغ وسع» و در نهایت سعی و توانی که میتوانست بذل کند، به این احکام رسیده و شکل، احکام و حدود آن را تعیین کرده است. این سخن، بیرون فقهی و تحلیل درجه دوم دینی نیست بلکه در باب اجتهاد و تقلید، این امور از اولیاتی است که گفته میشود و مشترک میان همگان است؛ یعنی در این زمینه کمتر اختلافی دیده می شود.
اگر کسی این طریقیت را احراز نکند، تقلید حرام است. چون تقلید به خودی خود موضوعیت ندارد، بلکه شما تقلید می کنید تا از طریق آن به حکم خداوند واقف شوید و به آن عمل کنید؛ یعنی به تکلیفی که به گردن شما بار شده و ذمه شما را مشغول کرده آگاه شوید و از طریق ادای آن، ذمه خود را رها کنید و در روز جزا نزد خداوند حجتی داشته باشید. بهانه ها، زمینه ها و شواهدی در این طریقیت رخنه میکند. امروزه دلائل، شواهد و در بدبینانه ترین حالت، بهانه های بسیاری داریم که مقلدان را دچار شک میکند که آیا حکمی که مرجع تقلید استخراج کرده، روشمند و منضبط است، یا به درستی استخراج شده یا خیر؛ آیا واقعاً تکلیف من را بیان و عیان میکند یا نه. در حالی که در گذشته چنین نبود، بلکه این زمینه ها در دوران جدید به وفور فراهم گردیده است. برای روشن شدن مطلب، به چند نمونه اشاره میکنیم و آنگاه به بحث بعدی منتقل میشویم.
- در مباحث الفاظ و دلالتهای لفظی اولیه که ریشه در نظریه های ذهن و زبان، زبانشناسی، نظریه های ذهن (Theories of mind) و نظریههای کنش (Theories of action) و رابطه نیت و عمل دارد، فارغ از مباحث فقهی، اجتهادی و تقلید و با صرفنظر از نوع دیانت، دامنه ای بسیار گسترده، شلوغ و فراخ از این نظریه ها و تئوری ها در کیفیت تعبیر مقاصد ما در قالب های زبانی گشوده شده است و نشان می دهد که در مراجعه به یک متن، اجزای آن را چگونه باید باز کنیم، لایه های مختلف آن را با توجه به زمینه و زمانه شکل گیری اش چطور بفهمیم، حاشیه و متن آن و رابطه بین مقصد گوینده و مؤلف با این تعابیر را چگونه فهم کنیم، این رابطه دوسویه را چگونه به کانتکست مربوط به مخاطب بالمباشره (که این متنها خطاب به او شکل گرفته) منتقل سازیم، چگونه میتوان این زمینه ها را مطابق با زمانه دیگری که زمانه ما است، ترجمه کرد و به آن انتقال داد، و این دلالت ها در این انتقال، چه تغییراتی میکنند؛ آیا دست نخورده باقی می مانند یا گرفتار تحولاتی میشوند؟
دریایی از ابهام و در عین حال گرهگشایی، صورت بندی های مختلف و نظریه های رقیب و بدیعی درباره همه این امور وجود دارد و از همه ساده تر اینکه نظریه های تطابقی ذهن و زبان، وجود مابازاء برای هر لفظی در جهان خارج، و استفاده از لفظ در معنای حقیقی، مشروط بر منطبق بودن بر دلالت ما وضع له (دلالت اولیه) و تشخیص موارد انصراف و از این دست مطالب است. در اینجا چه اتفاق افتاده است؟
فقهای اوائل و مؤسس از اواخر قرن دوم تا قرن چهارم که تحول اساسی شکل گرفته و سپس در مراحل بعدی (تمام این چارچوب ها کمتر دچار تحول بنیادین شده، اما دائماً لایه های جدید به آن اضافه میشود) در زمان خود به آخرین نظریه های ذهن و زبان مسلط بوده اند؛ یعنی وقتی وارد عرصه اجتهاد می شدند و آیات و روایات را میخواندند و سعی در فهم آنها و استخراج دلالت هایشان داشتند، کارشان را در مقدمات نظری پیشادینی به خوبی انجام داده بودند؛ چون دنیای شلوغی از نظریات پیشِ روی آنها نبوده، بلکه به همین نظریات ذهن و زبانی که در زمان آنها آخرین دستاوردهای بشری در این زمینه بود مراجعه میکردند و چیزی فراتر از آن وجود نداشت. همه متکلمان و فقهای ما با متن و لفظ سروکار داشتند و باید تکلیف خود را با آنها مشخص میکردند. البته فراتر از مباحث الفاظ، مسائل بسیار پیچیده تر و نظریه ها، تئوری ها و آشوب ناکی سرگیجه آوری وجود دارد، که به آن نمی پردازیم. این نکات که مطرح شد حداقل نیازها برای مراجعه ساده به متن، قرائت آنها و فهمیدنشان است که حتی در این حداقل گریزناپذیر دچار مشکل هستیم و زیست مؤمنانه امروز دشوار شده است.
وضعیت امروز فقها چنان است که سنت های اجتهادی و تقلیدی ما اموری پیچیده نیست و همه ما کمابیش چه بهعنوان مقلد، چه بهعنوان مجتهد و چه بهعنوان شاهد ماجرای تقلید و اجتهاد، از دور و نزدیک با متن و حاشیه سروکار داریم و میدانیم چه رخ میدهد. در این زمینه یک چیز مسلم است و آن اینکه فقهای ما یا بهکلی از دگردیسی و دگرگونی های نظریه های زبان بی خبرند یا از آنها آگاهاند اما آنها را چندان مرتبط با کار اجتهاد نمی بینند و یا از آنها مطلعاند و آنها را خطرناک و اجنبی می دانند و مزاحم ادبیات اجتهاد میشمارند و اتفاقاً حفظ سنت سلف و آنگاه شهرت های فتوایی را وظیفه خود میدانند. البته گاهی ذهنشان به نتایج دیگری متمایل می شود، اما شهرت های فتوایی برای آنان اصل راهنما است که سبب میشود دائماً جلوی خروج از معیار و پیش نهادن اجتهادهای جدی را بگیرند؛ یعنی هم در مطرح کردن اجتهاد جدید جلوی خود را میگیرند و هم در برابر اجتهادهای جدیدی که مطرح میشود مقاومت میکنند؛ لذا فرقی نمیکند که در کدام یک از این سه صنف باشند.
واقعیت این است که بهعلل مختلف، نظریه های ذهنی و زبانی جاری در روزگار ما مدخلیتی در جریان اجتهاد و تقلید، و کشف احکام در موضوعات اجتماعی ندارد. در صورتی که در قرون چهارم، پنجم و ششم (که بنیادهای فقه -و بعدها اصولی که میشناسیم- ریخته میشود) وسع علما همان چیزی بود که در اختیار داشتند و اگر در چهار گوشه زمین هم جستجو میکردید، بهتر از آن وجود نداشت؛ یعنی در سنت حقوقی، سنت فقهی-حقوقی مسیحی و یهودی، سنتهای فلسفی مشایی یا سنتهای منطقی-فلسفی رقیب نیز بهتر از آن موجود نبود. البته اصول ما در قیاس با فقه، نسبتاً متأخر است و در قرون اولیه شکلگیری اش نه تنها مختصر بلکه مجمل بوده و بعدها گسترش و تفصیل یافته و خود به علم فوقالعاده فربهی تبدیل شده که برخی از فقهای بزرگ از تورم آن نالاناند.
در قرون یاد شده، علما برداشتی عمومی داشتند که با بهترین نظریه های ذهن و زبان در زمان خودشان تناسب داشت و بنابراین به نظر میرسد که آنان تکلیف خود را بهخوبی ادا میکنند؛ چون «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» و وسع آنان نیز در همین حد بود، اما با مقایسه وضعیت امروز ما با وضعیت آن روز فقیهان بزرگ، ملاحظه میشود که امروز به هیچ روی دانش و کاربست دانش مربوط به اجتهاد در حدود وسع نیست؛ چون وسع امروز دامنه ای بسیار فراخ یافته که در سراسر آن دیگر آن نظریه های ذهنی و زبانی قرون سوم، چهارم، پنجم و ششم جایگاهی ندارد. این بدین معنا نیست که آن نظریه ها از مد افتاده باشد، بلکه نقض شده است و از صافی نقادی عبور نکرده، لذا خلل هایش چنان آشکار شده که امروزه کسی سراغ آنها را نمیگیرد. مثلا امروزه ذهن مانند آینه تلقی نمی شود و زبان حامل بیطرف به شمار نمیرود، بلکه این حامل طرفدار، صرفاً کارش این نیست که بسان یک کبوتر نامه رسان پیامی را برساند، بلکه بهمحض اینکه زبان میخواهد ذهن ما را به ذهن دیگران حمل کند، در معنای آن محموله دست به دخل و تصرف میزند و همین که به ذهن دیگری میرسد، آینه وار به تلقی آن نمی پردازد، بلکه در آن دخل و تصرف میکند. بنابراین دیالکتیکی دائمی بین حامل و محمول، پیام و حامل آن در جریان است و از اینجا است که برای فهم مکانیزم مخاطبه، فهم مکانیزم فهم متن و مانند آن، الگوهای رقیب و بدیل بسیاری شکل گرفته که هیچ یک بهخوبی از عهده دیگری برنمی آید؛ لذا نظریه غالب هم وجود ندارد، اما به هر حال با یکدیگر به چالش میپردازند، از یکدیگر می آموزند، ایرادهای یکدیگر را آشکار میسازند و همدیگر را پیراسته و پیراسته تر می گردانند.
اگر در گذرگاه تقلید، من و شما که در موضع مرجعیت نیستیم، آگاه شویم که نظریه های ذهن و زبان موجود که در مقام استخراج احکام فقهی و تکالیف فقهی ما استفاده میشود از کار افتاده و تاریخ مصرفشان گذشته و معتبر نیست، یعنی برای فهم این منابع و متون کارآمد نیست -چون بر محفوظاتی استوار است که به انواع روش ها و در ترازهای مختلف نقض شده- تردید اساسی به ذهن و دلمان راه پیدا میکند که حاصل چنین اجتهادی، آیا میتواند کاشف از امر و نهی خداوند و شارع باشد؟ آیا من به تکلیفم عمل میکنم؟ در این صورت بهمحض ضمیمه شدن آن به این حکم اصولی و عقلی که «تقلید صرفاً طریقیت دارد و اگر طریقیت نداشته باشد دیگر هیچ موقعیتی ندارد»، موجب تردید در ما میشود و چنانچه این تردید در طریقیت، روشمند و معنادار باشد، مطابق بنیانهای همان فقه و اصولی که عملیات تقلید و اجتهاد را در چارچوب آن صورت میدهید، بر شما حرام است که تقلید کنید؛ چون شکی روشمند کردهاید یا ظنّ قوی دارید بر اینکه از طریق تقلید به حکم خدا پی نمیبرید. این سرفصلی اساسی در دشواری های دیانت و زیست مؤمنانه در زمان ما است.
هدف علم فقه بر حسب تعاریف مختلف از این علم، بیش از یک چیز نیست و آن این است که مؤمنان از تکلیفی که خداوند بر آنها بار کرده بریءالذّمه شوند؛ یعنی از طریق عمل به فقه، حجتی حاصل کنند که در روز جزا نزد خدا ارائه دهند و اگر مورد سؤال قرار گرفتند بتوانند ادعا کنند که به تکلیف خود عمل نمودهاند. در واقع، کار فقه، بریءالذّمه کردن مکلفان است و اگر این مکلفان به هر طریقی نتوانند ادای وظیفهای را که علم فقه برایشان تعیین کرده احراز کنند (چون در این صورت، علم فقه موضوعیت ندارد)، اولاً تقلید بر آنان حرام است، ثانیاً نشستن در موضع اجتهاد کاری آسان نیست؛ یعنی اگر مسئله را از سوی اجتهاد و مرجعیت فقهی ببینید، خواهید دید که کار در آنجا هم بسیار دشوار میشود؛ بدین معنا که اگر ده قرن پیش میخواستید اجتهاد کنید و آنگاه رساله ای بنویسید که دربرگیرنده همه تکالیف واجب است و تکلیف شما را روشن میکند و مقلدان و مکلفان را در صورت عمل به محتوای آن بریءالذّمه میکند، کاری نسبتاً آسان داشت؛ چرا که می توانست مقدمات را بهشکل معناداری حاصل کند و استفراغ وسعی که در استنباط احکام بر مجتهد، لازم است به کار گیرد و همه مقدمات را فراهم آورد تا به احکام -چنانکه در وسع بشری میتوان فهم کرد- برسد و آنها را در اختیار مکلفان قرار دهد. این کار در هزار سال گذشته نسبت به امروز عملی آسان بود، ولی امروز به محض اینکه بخواهید به سراغ قرآن، متون، احادیث، سنت های فقهی و سنت های روایی و تفاسیر موجود از قرآن و متون روایی بروید، با خندقی بزرگ مواجه میشوید که پر کردن آن آسان به نظر نمیرسد و به هیچ روی نمیتوانید در مقام اجتهاد و کشف مجتهدانه احکام، از منسوخ شدن نظریه های ذهن و زبان قرن چهارم تغافل کنید.
امروز با اتفاقی که در علوم شناختی رخ داده و ماهیت زبان را چیزی دیگر میفهمیم، نمیتوانیم زبان را چنان فهم کنیم که پیشینیان ما میفهمیدند. بنابراین مسئله دلالت و مسئله حجیت بهطور کلی و بهتبع آن معنای حجیت، عوض میشود چون اصلاً صورتبندی مسئله تغییر میکند و نمیتوان از اینها تغافل کرد. اما به محض اینکه بخواهید آنها را صورتبندی نو کنید، مستلزم این است که در معرکه آراء در این زمینهها غوطه بخورید.
اینها مقدماتی ترین گامهایی است که برداشتن آنها امروز واقعاً نیاز به جگر شیر، عمری بسیار بابرکت، ذهنی فوقالعاده و تحصیلات بسیار متمرکز، گرفتن آب از سرچشمه و قدرت نقادی بسیار تیز و باریک بینانه دارد. به علاوه که در دورانی زندگی میکنیم که اصطلاحاً «دوران دولت-ملتها» و «دوران پساملتها» است؛ یعنی دولت ملی (National states) شکل گرفته است که انواع تجربه ها را از سر گذرانیده و حالا به دورانی نزدیک میشویم که «دوران پسا دولت ملی» نام گرفته است.
پدیدآور : استاد محمد مهدی مجاهدی
منبع :http://www.andishedini.com