آري؛ آسان و راحت نوشتن، اگر به معناي سرسرينويسي باشد، سزاوار نيست. آساننويسي در معناي مثبت آن، يعني با نوشتن، مسئله و مشكل نداشتن. معناي منفي آن، اين است كه در لفظ و معنا بيمبالات باشيم و قلم را چنان بر كاغذ كشيم كه گويي براي مردگان مينويسيم.
اگرچه منطقي را بحث در الفاظ نيست، بيمبالاتي در لفظ هم منطقي نيست. برخي به بهانة معناگرايي، هيچ اعتنايي به آراستگي و پاكيزگي متن ندارند. گويي تكليف آنان پاشيدن كلمات بر روي كاغذ است و وظيفة خواننده، پيدا كردن ارتباط آنها با يكديگر؛ يعني شعر ميگويم و معني ز خدا ميطلبم. جملة معنادار را كافي ميدانند؛ حتي اگر آن معنا، بهسختي از عبارت بيرون آيد. اهل استفاده از چاشنيهاي مجاز و دلبريهاي مشروع نيستند. اينان آشپزهايي را ميمانند كه براي خامخواران سفره مياندازند.
راحت و آسان نوشتن، به معناي فدا كردن دقت در زير پاي سرعت نيست. براي نويسنده، اگر سرعتگيري هم باشد، از جنس تأملات فكري او در ساحت معنا و محتواي نوشتار است؛ نه از گونة مشكلات لفظي در جملهسازي و عبارتپردازي. پس سرعت نويسنده در نوشتن، به يُمن مهارت او است، نه به بهاي معناگريزي و بيدقتي. حافظ، به سر دويدن قلم را بر روي كاغذ، از شوق او ميداند، نه از بيدردي و بيعارياش؛ كه دلي زخمكش و ديدة گريان دارد.
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخمكش و ديدة گريان بروم
يعني قلم، با همة بار سنگيني كه بر دوش دارد، بر روي كاغذ به سر ميدود. دويدن او، از سبكسري نيست؛ از سبكبالي است.
در نويسندگي، درستي، سادگي و نغزگويي كافي است؛ گو اينكه اگر كسي نوشتن براي او آسان باشد، بسيار مينويسد و بسيارنويسي، خواهناخواه به زيبانويسي طبيعي ميانجامد؛ زيرا كار نيكو كردن از پر كردن است. آن كه بسيار مينويسد و از قلم خود بيش از ديگران كار ميكشد، بهحتم قلم توانمندتري مييابد؛ چنانكه از دو دست ما، دستي قويتر است كه از آن كار بيشتري ميكشيم. بنابراين قانون زير را بايد قانون طلاييِ نويسندگي دانست:
راحت نوشتن ← بسيار نوشتن ← زيبا و سنجيده نوشتن.
غير از اين، نويسندة مطلوب، ويژگيهاي ديگري نيز دارد: نوانديشي، آزادانديشي، جامعيت نسبي، سختكوشي در جمعآوري اطلاعات و مواد اوليه، ترديد در اقوال و آراي مشهور، اهتمام به درستنويسي و آراستگي در حد معمول، توانايي در پرورش مطالب و نگاه مهندسي به سازة نوشتار، از آن ميان است.
رضا بابایی، برگرفته از کتاب «آئین قلم»